در مجلس يزيد مردى از اهل شام به يزيد گفت : يا اميرالمؤ منين اين دختر را بمن ببخش ، دختر سيدالشهداء لرزيد لباس عمه اش زينب را گرفت و گفت : عمه جان يتيم شدم ، حالا بايد به خدمت هم گرفته شوم ؟!زينب كبرى به آنمرد فرمود: دروغ گفتى بخدا، نه تو مى توانى چنين كنى و نه يزيد،يزيد در خشم شد و گفت : دروغ گفتى ، بخدا اين حق من است ، اگر بخواهم انجام مى دهم ، زينب كبرى فرمود: نه والله ، خداوند اين حق را به تو نداده است مگر اينكه از ملت ما (اسلام ) خارج شوى و دينى غير از دين ما بگيرى ،يزيد از خشم برافروخت و گفت : در روى من اين سخن مى گوئى ، پدر و برادرت از دين خارج شدند، زينب كبرى مشاور مذهبی...
ادامه مطلبما را در سایت مشاور مذهبی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 7saeeddawoodi8 بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 11:47